یزدفردا :حاج محمد رضا اعتمادیان(یزدی) یار سومین شهید محراب و امام عضو شورای مرکزی موتلفه ایران در سن 80 سالگی درگذشت
حاج محمدرضا اعتمادیان متولد سال1317 در شهر یزد و از سابقون مبارزین است، جزء نسلی که ستمهای یک دیکتاتور دست نشانده آمریکا را با گوشت و پوستش لمس کرده و نیز طعم شیرین استقلال از استکبار را چشیده است.
عضو هیات مدیره دانشگاه امام صادق(ع) ،عضو هیات امنای آستان قدس رضوی ،عضو هیأت امناء مهدیه تهران، عضو هیأت مدیره انجمن حامیان توسعه حوزههای علمیه کشور، مؤسس و عضو هیأ ت امناء و هیأت مدیره انجمن جذامیان کشور، عضو هیأت امناء مجمع خیرین مسجد ساز، مشاور رئیس جمهور در امور اصناف و بازرگانی 13 سال در 3 دوره ریاست جمهوری، عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی، معاون نخست وزیر و سرپرست سازمان اوقاف و امور خیریه، قائم مقام تولیت عظمای آستان قدس رضوی،را در کارنامه کاری خود داشت .
برای شناخت بیشتر بدنیست مطالب زیر را با هم بخوانیم :\
بارز علیه رژیم شاهنشاهی در گفتوگویی مطرح کرد جزئیات دیدار امام و آیتالله صدوقی در پاریس/ آیتالله صدوقی در پاریس بنیصدر را شناخت
حاج محمدرضا اعتمادیان از یاران دیرین نهضت اسلامی و نیز نزدیکان شهید آیتالله صدوقی است. وی پس از هجرت امام خمینی به پاریس، همراه با شهید صدوقی به نوفل لوشاتو عزیمت و با رهبر کبیر انقلاب دیدار کرد.
ـ گروه تاریخ: حاج محمدرضا اعتمادیان از یاران دیرین نهضت اسلامی و نیز نزدیکان شهید آیت الله صدوقی است. وی پس از هجرت امام خمینی به پاریس، همراه با شهید صدوقی به نوفل لوشاتو عزیمت و با رهبر کبیر انقلاب دیدار کرد. این اقامت دو هفته طول کشید و وی در طول این مدت، شاهد برخی فعل و انفعالات سیاسی در آن دهکده تاریخ ساز بود. اعتمادیان در گفت و شنودی که پیش روی دارید، شمه ای از خاطرات این سفر را نقل کرده است.
*جنابعالی پس از رحلت مرحوم آیت الله بروجردی با توصیه شهید آیت الله صدوقی در زمره مقلدان حضرت امام درآمدید. بفرمایید که برای اولین بار ایشان راچگونه و در کجا ملاقات کردید؟
من قبلا و در دوران نهضت اسلامی و اقامت حضرت امام در قم،با جمعی از دوستان خدمتشان رسیده و ایشان را دیده بودم. در سال 1346 که به نجف سفر کردم، شنیده بودم که امام در ساعات معینی به حرم میآیند، اما در عین حال زمان دقیق آن را نمی دانستم.
در حرم از فردی سوال کردم که: امام چه ساعتی شب ها به حرم تشریف می آورند؟ آن فرد گفت: راس ساعت 9 و همیشه از دری معین وارد می شوند. وقتی امام راس ساعت مقرر وارد حرم شدند، با احتیاط جلو رفتم و دستشان را بوسیدم.
این اولین دیدار من با ایشان، پس از تبعیدشان به نجف بود. بعد از آن چند باری به نجف سفر کردم و خدمت امام رفتم. آخرینِ این دیدارها، در تیرماه 1357 بود که البته با دشواری فراوان ویزا گرفتم.درآن نوبت،نامه ای از شهید آیت الله مطهری را هم برای امام بردم.
ایشان به لحاظ آنکه ممکن بود این نامه به دست ماموران فرودگاه بیفتد، آن را با ایماء و اشاره نوشته بودند. وقتی خدمت امام رفتم نامه را خدمت ایشان دادم. لبخندی زدند و از اوضاع ایران سوال فرمودند. بنده هم در حدامکان، شرایط موجود را عرض کردم و در ضمن، چند مساله شرعی که مبتلا به خودم بود را از ایشان سوال کردم. بعد هم نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا کردم. سفر خاطره انگیزی بود.
یکی از خاطرات جالب این سفر زمانی اتفاق افتاد که در تدارک این سفر بودم. در آن دوره مشکل شناسنامه داشتم و به اداره ثبت احوال مراجعه کردم. مامور مربوطه با من شرط کرد که: «چون به عراق و دیدن امام میروی، اگرقول بدهی سلام مرا به ایشان برسانی، کارت را درست خواهم کرد!». این سخن آن مامور نشان می داد که تا چه حد بدنه اداری کشور از رژیم شاه فاصله گرفته و به انقلاب پیوسته است.
*شما در زمره نخستین افرادی بودید که در جریان هجرت حضرت از عراق قرار گرفتید. بفرمائید که چگونه از این ماجرا با خبر شدید و چه اقدامی کردید؟
یادم هست که ساعت دو یا سه بعد از نصف شب سیزدهم مهر بود که آقای دکترعباس شیبانی به من زنگ زد و خبر داد که:« قرار بود امام از عراق به کویت بروند، ولی در مرز کویت مانع از ورود ایشان به آن کشور شدهاند. امام تصمیم گرفتند به عراق برگردند، اما دولت عراق هم مانع شده و الان ایشان در فاصله مرز دو کشور هستند». پرسیدم:« از دست من چه کاری ساخته است؟» دکتر شیبانی گفت:« ببین به کجاها میتوانی خبر بدهی و از چه کسانی میتوانی کمک بگیری!».در آن وقت شب تنها جائی که به ذهنم رسید زنگ بزنم و کمک بگیرم، منزل شهید آیتالله صدوقی بود. زنگ زدم و همسرشان گفت که:« ایشان بعد از شنیدن خبری از خانه بیرون رفتهاند». خواهش کردم هر وقت که برگشتند فوری به من زنگ بزنند.ساعت حدود 5 صبح بود که آیتالله صدوقی زنگ زدند و گفتند که:« خودم از موضوع خبر دارم. امام قصد داشتند به یک کشور اسلامی بروند، ولی سران آن کشورها از ترس امریکا به امام ویزا ندادهاند و ایشان هم تصمیم گرفتهاند به فرانسه بروند». من نمیدانستم شهید صدوقی چگونه و از چه طریقی از تصمیم امام مبنی بر رفتن به فرانسه مطلع شده بودند، ولی به هر حال همان روز خبردار شدیم که امام به پاریس رفتهاند.
*واکنش علما و طرفداران امام در برابر این خبر چه بود؟
اکثراً از اینکه ایشان ناچار شده بودند به یک کشور غیر اسلامی بروند، نگران بودند، اما بعد که دیدیم در آنجا امکانات ارتباطی و رسانهای بیشتری وجود دارد، به الطاف پنهانی الهی پی بردیم. خروج از عراق و ممانعت دولت کویت از ورود امام و سپس تصمیم امام برای رفتن به فرانسه، بیتردید از معجزات انقلاب ما بود. به محض ورود امام به پاریس، ایشان تبدیل به مرکز توجه خبرگزاریها و رسانهها و رادیو و تلویزیونهای دنیا شدند و پیام انقلاب به سرعت به سراسر جهان مخابره شد.
*شما کی به فرانسه رفتید؟
حدود یک ماه بعد.
*چرا با این فاصله؟
بنده بسیار تمایل داشتم که بلافاصله عازم فرانسه بشوم، مخصوصاً که در آن زمان ایرانیها برای رفتن به اروپا نیاز به ویزا نداشتند، اما آیتالله صدوقی توصیه کردند: صبر کنیم تا اوضاع آرام و امام در جای خاصی مستقر شوند. یک ماه بعد ایشان به من دستور دادند بلیط تهیه کنم. بنده بلیطها را به مقصد لندن تهیه کردم تا ساواک متوجه هدف مسافرت ما نشود. شهید صدوقی خودشان مقداری پول داشتند و مقداری هم دوستان تهیه کردند و آنها را به دلار تبدیل کردیم و با خود بردیم. قرار شد یکی دو روز در لندن بمانیم و سپس از آنجا راهی فرانسه بشویم.
* چه کسانی همراه شما بودند؟
مرحوم حاج شیخ محمدعلی صدوقی آقازاده ایشان، دکتر ولیشاهی، سیداحمد دستمالچی و آقای محمد دستمالچیان. ما سخت نگران بودیم که مأموران ساواک مانع از مسافرت شهید صدوقی بشوند، چون ایشان در سالهای قبل ممنوع السفر بود و اگر به ایشان اجازه سفر نمیدادند، رفتن ما هم عملاً فایده زیادی نداشت. شهید صدوقی یک روز قبل از سفر به تهران آمدند تا با عدهای از مبارزان و سران انقلاب از جمله شهید دکتر بهشتی، شهید صادق اسلامی، شهید درخشان، مرحوم آیتالله موسویاردبیلی و دکتر شیبانی گفتگو کنند. این جلسه در منزل بنده برگزار شد.
*در فرودگاه مشکل پیدا نکردید؟
چرا. گذرنامههای ما را سریع دادند، اما از گذرنامه ایشان خبری نبود و سخت نگران شدیم، ولی بالاخره گذرنامه ایشان را هم با تأخیر آوردند. همان طور که اشاره کردم ما برای اینکه مأموران ساواک به ما شک نکنند، بلیطهایمان را به مقصد لندن تهیه کرده بودیم، اما نکته جالب این است که وقتی میخواستیم از درهای داخلی فرودگاه عبور کنیم، شهید آیتالله صدوقی در پاسخ به پلیسی که سئوال کرد: کجا تشریف میبرید؟ خیلی راحت و با لهجه شیرین یزدیشان گفتند:« اگر خدا توفیق بدهد به زیارت حضرت امام میرویم!». من پشت سر ایشان بودم و یکمرتبه به خودم لرزیدم. جالب اینجاست که آن پلیس گفت:« سلام مرا هم به ایشان برسانید!» وقتی در هواپیما نشستیم، من به ایشان گفتم:« آقا! چطور این قدر صریح فرمودید که داریم به زیارت امام میرویم؟». ایشان باز با همان خونسردی فرمودند:« مگر قرار است جای دیگری برویم؟»
*از ورودتان به فرانسه و ملاقات با حضرت امام برایمان بگوئید؟فضای نوفل لوشاتو را چگونه دیدید؟
در فرودگاه پاریس، حاج احمدآقا و سیدحسین آقا فرزند مرحوم حاج آقامصطفی به استقبال ما آمدند و همراه آنها به نوفللوشاتو رفتیم. در آنجا متوجه شدیم که امام نیستند. ایشان قصد اقامت نکرده بودند و نمازشان را شکسته میخواندند. از آنجا که اگر کسی بیش از30 روز در جائی بماند، دیگر نمیتواند نمازش را شکسته بخواند، امام رأس سی روز، به اندازه لازم از اقامتگاه خود دور میشدند و برمیگشتند تا باز نمازشان را شکسته بخوانند. امام به همه فرموده بودند که: «من در اینجا مسافر هستم و مقصدم ایران یا یکی از کشورهای اسلامی است!».اذان مغرب گفته شد و امام برنگشتند. همه اصرار داشتند که نماز به امامت آیتالله صدوقی برگزار شود. ایشان ابتدا قبول نکردند، اما چون وقت نماز داشت میگذشت، بالاخره نماز مغرب را اقامه کردند که ثواب نماز اول وقت از دست نرود. اواخر نماز بود که متوجه شدیم امام برگشتهاند. شهید صدوقی تصمیم گرفتند برای دیدار با امام بروند و ما هم اصرار کردیم ایشان را همراهی کنیم.
* باید لحظه دیدار این دو یار قدیمی دیدنی بوده باشد؟
همین طور است. آنها سیزده سالی میشد که یکدیگر را ندیده بودند. هر بار که شهید آیتالله صدوقی برای رفتن به عراق اقدام کردند، ساواک به نوعی مانع ایجاد کرد. ساواک به هر شکل ممکن شهید صدوقی را در مضیقه قرار میداد. حتی یک بار که ایشان قصد سفر حج داشتند، ساواک گفته بود:« باید تعهد بدهید که پس از بازگشت از سفر دیگر کاری به دولت و سیاستهایش نداشته باشید و به رژیم حمله نکنید». شهید صدوقی با صراحت گفته بودند:« خیر، بنده چنین تعهدی نمیدهم، من سرباز امام زمان(عج) هستم و وظیفه به من حکم میکند که در برابر ظلم و ستم و اعتراض کنم». ساواک هم اجازه خروج از کشور به ایشان نداد. به این ترتیب این دو بزرگوار، به مدت سیزده سال نتوانسته بودندیکدیگر را ملاقات کنند. آن صحنه برای همه ما جالب بود. هر دو با صمیمیت خاصی یکدیگر را در آغوش گرفتند. من و بقیه دوستان هم در کنار اتاق ایستاده بودیم و گریه میکردیم.
یکییکی جلو رفتیم و دست امام را بوسیدیم. نمیدانستیم میتوانیم بمانیم یا برویم و با اشاره آیتالله صدوقی چند دقیقهای نشستیم. امام از ایشان پرسیدند که:« اوضاع ایران چگونه است؟» در آن مقطع کل ایران یکپارچه در اعتصاب به سر میبرد و همه مردم گوش به فرمان امام بودند و دولت فقط سر و صدای الکی میکرد و کسی گوش به حرفش نمیداد.آیتالله صدوقی گفتند که :«همه مردم گوش به فرمان شما هستند، اما سئوالی که مطرح هست، این است که آیا باید همچنان به اعتصاب ادامه بدهند، یا سرکارهایشان برگردند؟».
* امام چه پاسخی دادند؟
ایشان فرمودند:«اعتصابها کمر دولت را میشکند و برای پیروزی نهضت خوب است، اما از آن طرف معیشت مردم را تحت تأثیر قرار میدهد و آنها را در مضیقه می اندازد». شهید صدوقی گفتند:« این مسئله مهمی نیست. اگر لازم باشد مردم حتی حاضرند یک ماه هم چیزی نخورند!».
* نهایتاً چه تصمیمی گرفته شد؟
تصمیم گرفته شد که اعتصابات چند روز دیگر هم ادامه پیدا کنند. در هر حال ما بیرون آمدیم و برای صرف شام نزد بقیه رفتیم. شهید صدوقی هم حدود یک ساعت و نیم بعد آمدند.
* کجا اقامت کردید؟
در حدود یک کیلومتری محل اقامت امام یک هتل چند طبقه برای اقامت مهمانان در نظر گرفته شده بود. شهید عراقی و آقای توکلیبینا وقتی دیده بودند که ممکن است اقامت امام در فرانسه طولانی شود، این هتل را با قیمت ارزان برای مدت طولانی گرفته بودند که مهمانان به زحمت نیفتند. از جاهای مختلف دنیا افراد مختلفی، مخصوصاً دانشجوها در روزهای شنبه- که تعطیلی آنها بود- به دیدار امام میآمدند و در واقع آنجا، تفرجگاه آنها شده بود!
*از علما، مراجع و مشاهیر انقلاب چه کسانی را در اقامتگاه امام دیدید؟
شهیدآیت الله مطهری، مرحوم آیتالله انواری، ابراهیم یزدی، بنیصدر، قطبزاده و عدهای دیگر.
* شما آنجا بودید که امام اعلام کردند من سخنگو ندارم؟
بله، موقعی که وارد هتل شدیم، دیدیم همه جا به زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی اطلاعیهای زدهاند با این مضمون که:« امام سخنگو ندارد». ظاهراً دکتر یزدی خودش را خیلی به امام نزدیک احساس میکرد و سعی داشت خود را سخنگوی امام جا بزند. امام هم نگران بودند که نکند افراد از پیش خودشان از جانب ایشان حرفهائی را بزنند که صحت ندارد، لذا دستور دادند، اعلامیهای با مضمون امام سخنگو ندارد را در همه جا نصب کنند تا کسی حرفهای دیگران را به عنوان سخنان ایشان نپذیرد.
* آیتالله صدوقی از همان ابتدا نظر مساعدی نسبت به بنیصدر نداشتند. برخورد او با ایشان چگونه بود؟
بنیصدر متوجه شده بود که رابطه تنگاتنگی بین امام و شهید صدوقی وجود دارد، لذا سعی میکرد خود را به ایشان نزدیک کند و روزی دو سه بار میآمد و با شهید صدوقی صحبت و به ایشان اصرار میکرد. که برای چکآپ به پزشک مراجعه کنند. بالاخره آن قدر اصرار کرد که شهید صدوقی با اینکه میدانست این قضیه بهانهای بیش نیست و او سعی میکند خود را به ایشان و در نتیجه به امام نزدیک کند، پذیرفتند و یک روز صبح همراه با بنیصدر به پاریس رفتند و بعدازظهر هم برگشتند. وقتی از ایشان پرسیدیم:« چه خبر؟» گفتند:« حواستان به بنیصدر باشد. همه آمدهاند به امام و نهضت خدمت کنند، اما او هدف دیگری دارد». بعد به من نگاه کردند و زیر لب گفتند:« ابداً مالی نیست!»
*کی به ایران برگشتید و برنامههای شهید صدوقی در ایران چه بود؟
حدود دو هفته در فرانسه بودیم و بعد برگشتیم، خاطره جالبی که در موقع برگشت دارم این است که من یک جلد کتاب«نهضت امام خمینی» را تهیه کرده بودم و نمیدانستم چگونه باید آن را با خود به ایران ببرم. در فرودگاه مردد بودم که آن را در چمدان بگذارم یا دستم بگیرم. شهید صدوقی وقتی دیدند من کلافه هستم، پرسیدند :موضوع چیست؟ وقتی فهمیدند از بابت کتاب نگران هستم، آن را گرفتند و در یک دستمال یزدی گذاشتند و گره زدند و گفتند: این مال من! جالب اینجاست که در فرودگاه، هنگامی که ایشان برای خواندن نماز رفته بودند، دستمالشان را جا گذاشته بودند و پلیس فرودگاه دنبال ایشان دوید و گفت:« آقا! بستهتان را جا گذاشتید!». شهید صدوقی در کمال آرامش بسته را گرفتند و گفتند:« بیائید! این هم کتاب شما!».
زمانی که در فرانسه بودیم، با حاج احمدآقا و دوستانی که در آنجا فعال بودند، برای دریافت اعلامیههای حضرت امام و چاپ و تکثیر آنها برنامهریزی کردیم و قرار شد شبها با تلفن منزل ما تماس بگیرند و اطلاعیهها را بخوانند و ما ضبط کنیم. حدود دوازده نفر اطلاعیهها را از طریق تلفن مستقیم از پاریس میگرفتند و آنها را با هم تطبیق میدادیم و ابهامات را رفع میکردیم.
بعد مطالب، تایپ و تکثیر و سپس پخش میشدند. روند کار هم به این شکل بود که پیامها در منزل من در آریاشهر( صادقیه) ضبط میشدند. سپس نوارها را به منزل برادرم حاج احمد در سهراه تهرانویلا میبردیم که در آنجا پیاده میشدند.
سپس مطالب پیاده شده را به دست دامادمان آقای احمد دستمالچیان در سهراه شهرآرا میرساندیم و در آنجا تکثیر و در بستههائی با لفاف نایلون مشکی بستهبندی میشدند. سپس این بستهها را به بازار میرساندیم و به هر فردی ده تا پانزده نسخه میدادیم و به این ترتیب اطلاعیهها در سراسر ایران پخش میشدند. دریافت پیام با تلفن تا بستهبندی بیش از9 ساعت طول نمیکشید! یک شبکه فعال منسجم که میتوانست به سرعت پیامها و اطلاعیههای امام را به اقصی نقاط کشور برساند. در شرکت مخابرات هم افراد زیادی از جمله چند خانم بودند که برای دریافت پیامها به صورت واضح از پاریس خیلی به ما کمک کردند و انصافاً خدمات شایان توجهی را انجام دادند.
خاطرات محمدرضا اعتمادیان
ا آقای اعتمادیان که در دوران مبارزه میان سالهای 57-50، در مبارزات بازار و پس از پیروزی انقلاب زمانی که در سازمان اوقاف و امور خیریه و قائممقامی آستان قدس رضوی فعالیت داشت، به واسطه برخی راویان خاطرات آشنا گردیدم؛ البته، به خاطر دارم منزل ایشان در ایام عاشورا و تاسوعای سال 1376، ستاد انتخاباتی آقای ناطق نوری گردید و حجةالاسلام والمسلمین حاج سید احمد علمالهدی معاون آموزشی وقت دانشگاه امام صادق (ع) در آنجا سخنرانیهای داغی هر شب ارائه مینمود. هدف از نقد خاطرات آقای محمدرضا اعتمادیان بررسی حوادث و رویدادهایی است که در منطقه کویری یزد، زادبوم وی و همچنین، فعالیتهای اصناف بازار در دوران پهلوی دوم رخ داده است. اهمیت دوم این نوشتار، پرداختن به اوضاع و احوال دستگاهی به نام سازمان اوقاف و امور خیریه است. سؤالاتی که باید این خاطرات بدان پاسخ میداد به این قرار است:
1. جزئیات فعالیتهای اقتصادی نامبرده پیش و پس از انقلاب؛
2. جایگاه و موقعیت سازمان اوقاف و امور خیریه در نظام اداری کشور و مهمتر از همه، تأمین هزینههای امور اجتماعی، درمانی، آموزشی و ... بدون حمایت دولتی چگونه است؟؛
3. نقش بازار و خدمات و مبادلات آن با حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی چیست؟؛
4. آقای سیدمهدی حسینی کتاب «خاطرات محمدرضا اعتمادیان» را در 188ص تدوین کرد و مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را به چاپ رساند.
مقدمه
مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مقدمه یک صفحه و نیمهاش، همانند دیگر کتابهای خاطراتی که انتشار داده است به شرح موقعیت و جایگاه خاطرات، در بازخوانی تاریخ انقلاب پرداخته است. آقای سیدمهدی حسینی نیز در پیشگفتار کتاب حدود چهار صفحه از سوابق جناب آقای اعتمادیان و اهمیت تاریخ شفاهی خاطرات سخن رانده؛ ولی هیچگونه اشارهای به تعداد جلسات و ساعات ضبط خاطرات و تاریخ شروع و خاتمه ضبط و تدوین نکرده است. همچنین، روش تحقیق و شیوه جمعآوری کتاب از اهمیت ویژهای برخوردار است که نویسنده محترم عنایتی بدان نداشته است.
1. فصل اول «خانواده و دوران جوانی»
دراین فصل از صص 38-19 با عنوان «خانواده و جوانی» به شرح وضعیت اقتصادی و معیشتی خانواده و حضور در کلاسهای درس و مدرسه و فعالیت در محافل مذهبی شهر یزد پرداخته شده است. در بحث خانواده، موقعیت منطقهای راوی بدون پرداختن به جایگاه و موقعیت محله مسکونی، مسجد جامع یزد، امام جماعت و امنای مسجد آورده شده است؛ اما خوانندگان غیربومی قادر به شناسایی این موقعیتها نیستند. راوی، نخست، باید جزئیات این اماکن و جایگاه این شخصیتها را برای خوانندگان مشخص میساخت و سپس تدوینگر محترم، با استناد به منابع، آن را تثبیت و تحکیم مینمود و متأسفانه، این بخش از لحاظ موقعیت تاریخ محلی و جغرافیای تاریخی محروم مانده است.
در شرح وضعیت اقتصادی خود و خانواده، فقط یک کلمه آن هم در ص25، به ترک تحصیل اشاره شده؛ اما از سوابق تحصیلی در مدارس، معلمان و اساتید، همکلاسی و... سخنی به میان نیامده است. ایشان به کار در بازار یزد و آنهم در دو حوزه زرگری و دندانسازی فقط اشارهای نموده است؛ اما باید از خصوصیات و موقعیت معماری، جغرافیایی و اقتصادی بازار یزد برای خوانندگان توضیحی شفاف و ملموس ارائه میشد و سپس به شرح حرفه دندانسازی و زرگری و بزرگان این حرفهها و اماکنی که وی در آن مشغول کار بوده، پرداخته میشد.
در ذیل عنوان «مهاجرت به تهران»، به حضور در کلاسهایی اشاره شده است که به گفته راوی وزارتخانهها در آن زمان برگزار می کردند؛ متأسفانه، نه نام دقیقی از دستگاههای برگزارکننده و نه دورههای آموزشی ویژه به میان نمیآید. سه، چهار جمله معترضه و نامربوط در کنار هم آمده که اگر با تفکیک و دقت شرح داده میشد، هریک از موارد نامبرده هم جذاب و آموزنده میشد و هم تجربیات شاهدی زنده برای تاریخ حرفهآموزی، میتوانست برای حال و آینده مفید باشد.
در ذیل عنوان «مرجعیت بعد از آیتالله بروجردی» ایشان به اشتغال در سرای سینا روبروی بانک ملی بازار تهران اشاره کرده است؛ اما نه از خصوصیات، جایگاه و اهمیت بازار بزرگ تهران و نه از صنفی سخن میگوید که وی در آن مشغول به کار است.
در ص30، درباره صندوق جاوید و فعالیت وی در آن آمده است. نخست، این که باید اندکی درباره اساسنامه و اهداف بانیان آن و همچنین، شعب فعال در مناطق مختلف توضیحی کافی برای خوانندگان داده میشد. همچنین، از اشخاصی مانند مرحوم فرسائی، کریم انصارین، اصغر، اکبر رخصفت، عطایی، خادم حسینی، آل احمد، درخشان، تقی خاموشی و ابوالفضل توکلی بینا بهعنوان امنای صندوق یاد گردید که باید با جزئیات گسترده و مورد به مورد، بیان میشد.
در ص34، در ذیل عنوان «جلسات مذهبی یزدیهای مقیم مرکز» این جلسات منحصر به اهالی یزد نماند، بلکه محفلی برای واعظان انقلابی و جوانان مذهبی متمایل به انقلاب گردید؛ بنابراین، باید این موارد با جزئیاتی کامل نقل می گردید، زیرا بیشتر بازاریان و کسبه انقلابی، در آن حضوری فعالانه داشتند و بهتدریج، به پایگاه فکری بازار و انقلاب تبدیل گردید.
در ص37، اشارهای به فعالیت در مسجد مهدی که توسط شیخ علی مروارید اداره میشد، آمده است؛ ولی به نوع فعالیت و جایگاه و موقعیت مسجد و خصوصیات آقای مروارید اشارهای نشده است.
2. فصل دوم «نهضت اسلامی»
در ذیل عنوان «مسافرت به نجف برای دیدار امام» بدون طرح مقدمات و مؤخراتی به سفرش با امام پرداخته شده، بدون آنکه توضیحی درباره بیت امام، موقعیت شهر عراق و نجف، محل اقامت، مدت اقامتشان و نتایج این سفر داده شود.
با پراکندگی زیادی در ص43، بدون هیچ مقدمهای ناگهان به روابط انقلابیون و کارکنان دستگاههای دولتی در آستانه پیروزی انقلاب پرداخته میشود. این مبحث مهم و حساس باید در سیر تاریخی، با جملاتی کافی و شفاف ارائه میشد. مطالبی با عناوین همکاری کارمندان ادارات با نیروهای انقلابی، فشارهای ساواک، بزرگداشت شهدای تبریز در یزد، واقعه هفده شهریور، بهشتزهرا، مرکز جدید قیام، قیام مردم قزوین، اقامه نماز جمعه در مسجد مهدی تهران ویلا، حرکت امام از عراق، دیدار با امام در پاریس، پخش اعلامیه و نوار، تغذیه تظاهرکنندگان، توطئههای رژیم، بازگشت امام و کمیته استقبال، استقرار امام در مدرسه رفاه، دیدار یاسر عرفات با امام و تشکیل دولت موقت و پیروزی انقلاب بیان شده است که هیچکدام از این مطالب یادشده، برگرفته از مشاهدات راوی نیست؛ یا نقلقول از دیگران است یا فقط به شرح کلیات پرداخته شده است. از همه مهمتر آنکه در تنظیم این مطالب، نظم و چیننش درستی بهچشم نمیخورد.
3. فصل سوم «فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی»
در ذیل عنوان «صندوق ملی خسارات» که شاید یکی از نکات مبهم پس از پیروزی انقلاب باشد، به شیوه حضور ایشان در این صندوق پرداخته نشده و حتی سرنوشت آن نیز رها گردیده است. همچنین، در ابتدا به فعالیت ایشان در صندوق خیریه امام رضا اشاره شده که باید در مباحث فصلهای پیش با شرح جزئیات میآمد.
در ذیل عناوین « سازمان اقتصاد اسلامی» در ص99 و «صندوق تعاون امور صنفی» در ص104 و نیز در «تأسیسی بنیاد هدایت و حمایت اسلامی» در ص105، به نکات ارزشمندی پرداخته شده است؛ ولی بهطور ناقص رها شده و از سرنوشت آن گزارشی ارائه نگردیده است.
در بخش «حزب جمهوری اسلامی» در ص 109، بایسته بود مطالب با شرح و بسط کافی آورده میشد؛ زیرا حزب جمهوری و مباحث آن از تأسیس تا انحلالش، در سرنوشت جمهوری اسلامی تأثیری جدی داشته است و افراد با کلیگویی مباحث مهم تاریخ را که جز خود، شاهدان دیگر از آن بیخبرند، نباید ناگفته رها کنند.
جایگاه راوی در مبحث «تدوین قانون اساسی» ص112، مشخص نیست.
یکی از مهمترین مشاغلی که آقای اعتمادیان بدان اشتغال داشتهاند مدیریت سازمان اوقاف و امور خیریه ایران پس از پیروزی انقلاب است. اوقاف یکی از نهادهای مهم اداره امور خدماتی و اجتماعی کشور است. متأسفانه، به این مبحث اصلی و راهبردی «سرپرستی سازمان اوقاف» (ص114)، که شاید شهرت ایشان را باید در ریاست اوقاف آن مقطع دانست، فقط حدود سه صفحه پرداخته شده است.
دو مطلب بسیار مهم در این کتاب آمده است: نخست، بحث انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری در هفت تیر(صص 125-124)، دوم، انفجار دفتر نخستوزیری در هشت شهریور (صص 132_125) است. نکتهای که شاید برای اولین بار بدان اشاره شد دستور عدم پیگیری انفجار دفتر نخستوزیر از سوی امام است که باید پیرامون آن توضیحات بهتری ارائه میگردید.
در بخش «جمعیت مؤتلفه پس از پیروزی انقلاب» (ص134)، حضور مؤتلفه در 50سال اخیر ایران از جمله موضوعاتی است که نباید راویان خاطرات و تدوینگران آن، بهسادگی از آن بگذرند. این بحث باید در دو عنوان مستقل، بخشی به پیش و بخشی به پس از انقلاب اختصاص مییافت و همچنین، دیدگاههای اقتصادی همراه با مشاهدات عینی راوی در کنار هم تنظیم میگردید.
نتیجه گیری
با درنظرگرفتن مباحثی که در این نقد ارائه گردید، همچنان این سؤال وجود خواهد داشت که چاپ چنین کتابی چه ضرورتی داشته است؟ چه نکات ناگفتهای را بیان کرده است؟ آیا چنین نوشتاری توانسته با تاریخنگاری دورههای گذشته کمکی به آیندگان ارائه نماید؟ آیا این نوشتار برای اشخاص و جریانهای تاریخساز، انگیزهای برای نقل خاطرات ایجاد نموده است؟ آیا کلیگوییهای این کتاب برای جوانان، بهویژه، آنانی که در بازار و دیگر نهادهای غیردولتی فعالیت دارند، هدایتگر است؟
اجازه نامه به آقای محمد رضا اعتمادیان (دخالت اوقاف در امور موقوفات بدون متولی)
اجازه نامه
زمان: 21 مرداد 1363 / 14 ذی القعده 1404
مکان: تهران، جماران
موضوع: دخالت سازمان اوقاف در امور موقوفات بدون متولّی
مخاطب: اعتمادیان، محمدرضا (سرپرست ادارۀ اوقاف)
[بسمه تعالی. محضر مقدس رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله العظمی امام خمینی ـ مد ظله العالی
احتراماً، با عنایت به مادۀ 81 قانون مدنی که مقرر می دارد: «در اوقاف عامه که متولی معین نداشته باشد، ادارۀ موقوفه طبق نظر ولی فقیه خواهد بود» دخالت سازمان اوقاف در امور موقوفات معروضه منوط به اجازۀ حضرتعالی می باشد. استدعا دارد در صورتی که سازمان اوقاف را برای دخالت در امور این قبیل موقوفات مجاز می دانند نظر مبارک را امر به اعلام فرمایند.
8 / 5 / 63 با تقدیم احترام: محمدرضا اعتمادیان، معاون نخست وزیر و سرپرست سازمان اوقاف
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 21,مه,2024